بیاد او

گاهی زلب تو همچو می

 در جوشم

وز چشم تو گه چو میکشان

مدهوشم

در ذکر توأم اگر دمی

 گویایم

در فکر توأم گر نفسی

 خاموشم.

بیاد او

گاهی زلب تو همچو می

 در جوشم

وز چشم تو گه چو میکشان

مدهوشم

در ذکر توأم اگر دمی

 گویایم

در فکر توأم گر نفسی

 خاموشم.

دل تنگ تو

دلم برات تنگ شده جونم. . . می خوام ببینمت نمی تونم
بین ما دیوارای سنگی. . . فاصله یک عمر می دونم
بغض ترانم را شکستم. . . می خوام بگم عاشقت هستم
تو حین ناباوری یکشب. . . خالی گذاشتی هر دو دستم
تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصة من. . . توبودی
سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بستة من.. . توبودی
نیمه شب. . از خوابم پا می شم. . نیستی پیشم. . باز دیونه می شم
دوری تو. . تیشه زد به ریشه م. . نیستی پیشم
بی صدا. . از من خالی می شم.. همصدا. . با بیماری می شم
گونه هام. . خیس از شبنم غم. . نیستی پیشم
تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصة من. . . توبودی
سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بستة من.. . توبودی. . .

براه تو

براهت ای تا سحر ماندم ... ژاله افشاندم او نیامد ...به امیدش با نوای دل... نغمه ها خواندم او نیامد......... امید دل من کجایی ... سحر شد چرا پس نیایی... چرا نیایی که بی تو نالانم...آتش عشقت زد شرر به جانم... شب تارم مه افشان تویی تو...به گلزارم گل خندان تویی... تو ز قلب بی تابم چه خواهی...به چشم بی خوابم نگاهی... دلم گرفته امشب...در خلوت شبانه... هوای گریه دارم... زسوز بی ترانه... از دست رفته فرصت... تا کی صبور باشم... در آرزوی وصلت ... جان از تنم روانه... بر عاشقان نظر کن...ای منتهای خوبی... ابروی نازنینت... محراب و نشانه... از چشم دلنوازت... و از روی جانفزایت... مدهوش و بیقرارم ... با این همه بهانه...

من و تو

من وتو با لبی تشنه ... تن خسته لب یک چشمه رسیدیم... پیش رومون آب زمزم ...سوختیم اما، قطره ای هم نچشیدیم ...من همیشه با توأم ،روزهای آفتابی می گفتم ...بهترین ترانه را، با صدای تو می شنیدم...تک سوار تو رسیده... در بیا ازتو سپیده ...کی بجز من برات از عاشقی گفته...کی بجز من همه حرفاتو شنیده ...دلتو بزن بدریا ...بگذر از طلوع فردا ...سفر ما از غروب تا بغروبه ... اولین همسفرم اهل جنوبه.
عاشقیم ما عاشق تنهایی تلخ شبانه... عاشقیم ما عاشق اشکهای گرم عاشقانه... شبم از حادثه زخمی... رنگ لاله صبح صادق ...همه آدمای دنیا بسیجند ...دشمنانه واسه فتح قلب عاشق ... رنگ آفتاب هم پریده ...
آخرین لحظه رسیده ... سهم ما همین که جدا بمونیم ... پر فریاد اما بیصدا بمونیم .................

زندگی

این زندگی خود به چه کار میآید،
اگر از گرفتاری ایام و غصة روزگار
فرصت نکنیم که دمی بایستیم و جهان را تماشا کنیم.
فرصت نکنیم که در زیر شاخه های درختان بنشینیم.
و به قدر گوسفندان طبیعت زیبا را بنگریم.
فرصت نکنیم که وقتی از بیشه ها میگذریم،
دریابیم که سنجاب ها دانه هایشان را کجا زیر علف ها پنهان کرده اند.
فرصت نکنیم که میانة روز روشن نهرها را که چون آسمان شب بر کوکب رخشانند به گوشة چشمی نظاره کنیم.
فرصت نکنیم که به نگاه زیبا رویی روی بگردانیم و رقص و پای کوبیش را تماشا کنیم.
و دمی تأمل کنیم تا لبخندی را که چشم هایش آغاز کرده اند در لب هایش شکفته شوند.
به راستی چه زندگی حقیر و بینوایی خواهد بود، اگر فرصت نکنیم که بایستیم و نظاره کنیم.......

روز تولد

امروز 19 اسفند روز تولد من است.در این روز تصمیم گرفتم به جمع بلاگر های بلاگفا پیوسته و بتوانم خاطرات خود را به ثبت برسانم.
به تمامی متولدین نیمه دوم اسفند ماه تولدشان را تبریک گفته و آرزوی سلامتی برای همه آنها دارم